در صبح یکی از روزهای ماه ژوئن، زنی حدودا پنجاه ساله به خیابان های شهری سرزنده و شلوغ قدم می گذارد که عاشق آن است. او قصد دارد برای یک مهمانی که قرار است چند ساعت بعد میزبانش باشد، چند شاخه گل بخرد. زن، آشنایی قدیمی را ملاقات می کند و لحظاتی از گذشته اش را به خاطر می آورد. او به همراه افرادی دیگر، برای لحظاتی اندک، چهره ای مشهور را می بیند، اما مطمئن نیست او چه کسی است. زن گل ها را می خرد، به خانه می رود و روزش ادامه پیدا می کند.